دلم گلدان گلهای سیاهی است
نشانده ریشه ها درپیکر من
ز خون سرخ من سیراب گشته
شکفته در بهار بی برمن
درنگی رهگذاران بنگریدش
گل شبرنگ هم بوییدنی هست
عروسان را نمی زیبد به پیکر
ولی گل هر چه باشد چیدنی هست
نهالش کنده ام از سرزمینی
که در آن آرزوهای من افسرد
توانم رفت و گل آمد در این شهر
چراغ چشم من در راه پژمرد
ببوییدش که دارد عطر اندوه
سیه پوش جوانی من این گل
اگر چه اختر تاریکفامی است
بود خورشید غم پیراهن این گل
هزاران غنچه می سوزد دراین باغ
که تا وا می شود یک گل بدین رنگ
گل قلب مرا ارزان میگیرید
گران باشد گران باشد گل سنگ